کد مطلب:35503 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:164
از تكبر و خودستایی به خدا پناه برید، آن چنانكه از حوادث جهان بدو پناهنده می شوید. در این خطابه كه معروف به قاصعه است، امیرالمومنین (ع) از عادات جاهلیت سخت انتقاد می كند. اكنون سخنان حضرت را به انحصار بازگو می كنیم: چو خودكامه اهریمن بدگهر نیاورد بر آدمی سر فرود تكبر ز عفریت آمد عیان به افسون گروهی ز نوع بشر بنی آدم ار می شود خودپسند اگر می كند ناز بر دیگران چنین تیره بختان ننگین مرام تهیدست و درویش در مهتری به آنی كه عالم از او شد پدید برآورد بر عرش او رنگ جاه چو بر بندگان فرض طاعات كرد اطاعت بود فرض بر بندگان چه گویند این نازپروردگان به مشتی خرافات موهوم پست مبادا شما بندگان خدا كه زنهار جان از هوس دور دار [صفحه 140] ز پیشینیان درس عبرت بگیر الا ای مسلمان با آبرو تواضع مكن پیش آن خودپسند سزاوار عزت نشد بی حیا همی سركشی پیشه گیرد به جان ندارد دگر رحم بر دیگران پس ایدون چو دیدید از مهتران مبادا كه گردن بر او خم كنید سر ناسزا گر برافراشتی به قرآن كه فرموده بر ما خدا بشر از نر و ماده، زرد و سفید ندارد كسی بر دگر امتیاز گذشت آنكه در جاهلی، افتخار همان نادرستان بی ننگ و نام تواضع چو بر خودفروشان كنند چنین مردمی كرده دنیا سیاه دگر وای بر مردم خودپسند كه در ذلت و فقر بیچاره اند پسندیده بد كبر اگر از بشر محمد (ص) كه بد ختم پیغمبران سرافكنده چون بنده ی زرخرید چنین بود با بندگان سیاه تواضع چنان داشت آن نامدار همانست این ختم پیغمبران پی افكند این سان مساوات را چنین بود بر مردم خویش، دوست ولی كرد گردنكشان خوار و زار [صفحه 141] چنین نیز گردنكشان عرب سر افشان به شمشیر در موج خون بخوانید بر مردم زشت خوی چو پشمینه پوستی به دستش عصا بخندید فرعون با تاج و تخت كه چون شد، رسول خداوندگار چنین بود تا مرد پشمینه بر همان تاجور شهریار جلیل خدایا، چرا نیست عبرت پذیر ز یزدان بجوئیم یك سر پناه كه شیطان بدبخت بد روزگار هشیوار، ای بندگان خدا نه از بندگان كبر و نخوت نكوست خدا كرده واجب بر انسان نماز ز درویشی خود حكایت كنند كند رحم بر بندگان خدا نباید رضا گردد از خود بشر ندادست یزدان ترا بازوان كسی كو ترا داده توش و توان كسی كو ترا داده چندین عطا ترا داده یزدان از آن زور و زر توانی بدان مال و توش و توان اگر بودی از لطف یزدان، سوار چنین كرد باری به حكمت خدا چنین كار خود نیست، جز امتحان ولی بی هنر مانده مغرور پست به چشمش ره و رسم بس ناروا [صفحه 142] به نخوت دراندازد آن بدسیر ببینید شیطان بد كیش و رای ز آتش مرا كردی انسان ز خاك كند سجده بر خاك مسكین سرد چنینند پتیاره آن سركشان بشر كاش خود پایه ی افتخار كه بر روح خود فخر می كرد و كار كه من مهربانم به درماندگان نیالوده ام نیز دامان پاك خطاپوش بر بندگان خدا چنین گشتی آسان به نزد خدا [صفحه 143]
«استعینوا بالله من لوقح الكبر كما تستعیذونه من طوارق الدهر»
ز فرمان دادار پیچیده سر
ز فرمان یزدان تكبر نمود
همی خواند افسون به آزادگان
به نخوت چو خود كرد آسیمه سر
گرفته است اهریمن او را به بند
به شیطان سپرده است روشن روان
طلب كرده از دیگران احترام
نجویند بر دیگران سروری
ز خاك سیه آدمی آفرید
برافروخت در بندگی، مهر و ماه
همی رسم خود بر مساوات كرد
به پاداش بخشد خدایش جنان
كه دانسته خود برتر از بندگان
ز كبر و ریا گشته مدهوش و مست
به هرزه بگردید گرد هوی
دل اهرمن زار و رنجور دار
كه بودند در چنگ نخوت اسیر
در آزادگی راه عزت بجو
كه داند عبث، قدر خود را بلند
تواضع چو پیشش نمودی بجا
شناسد چو خود برتر از دیگران
به شمشیر بردارد از تن، سران
سری سخت از كبر و نخوت گران
كه عفریت بر جای آدم كنید
جهان را به خودكامه بگذاشتی
مساوات را كرده آئین ما
خداوند گیتی ز خاك آفرید
مگر خود به پرهیز شد چاره ساز
نمودند یك سر به ایل و تبار
كه هم چاپلوسند و هم بدمرام
به اسلام توهین و بر جان كنند
دگر آخرت كرده اینان تباه
كه دور از خرد مردمی گمرهند
به هنگام دولت ستمكاره اند
رسولان حق، بوده شایسته تر
نبوده است چون او دگر در جهان
بیامیخت خود با سیاه و سفید
به یك سفره بنشست بر خاك راه
كه شد بر الاغ برهنه سوار
كه قرآن بدو آمد از آسمان
كه ملغی نماید خرافات را
مساوی به هر جای، چون مغز و پوست
برآورد از جان آنان دمار
ز شمشیر من گشته یك سر ادب
درافكندم از بارگی سرنگون
كه موسی به فرعون بنمود روی
به فرعون بنمود راه خدا
بدان مرد پشیمنه پوشیده، سخت
چو مامور شاهان نشد زرنگار
یهودان بردند برد از مصر در
خروشان بیفتاد در رود نیل
نیوشنده ی پندها ناگزیر
هم از كبر و اهریمن كینه خواه
برآورد از جان انسان دمار
مدارید كفران نعمت روا
كه شیطان در این باره استاد اوست
گذارند بر خاك، روی نیاز
ز دادار جلب رضایت كنند
كه هستند بیچاره و مبتلا
اگر دید بیچاره ای در به در
كه خود بشكنی بازوی ناتوان
كه تا دستگیری ز درماندگان
عطا كرده تا آزماید ترا
كه بیند تو چون می كنی با دگر
نیازاری از خویشتن ناتوان
پیاده چو دیدی بر او رحمت آر
یكی بنده و آن دیگر پادشا
كه این آزمونیست از بندگان
تصور كند، سخت شایسته است
نشان می دهد اهرمن دلربا
شود بر تكبر همی تشنه تر
چه گفتست آن اهرمن با خدای
سزا نیست خود عنصری تابناك
تكبر ز جانش برآورد گرد
كه نخوت فروشند بر دیگران
بدانجای بگذاشت در روزگار
نه در خودپسندی شود نابكار
همی نشكنم بازوی ناتوان
نكردم همی زیردستان، هلاك
برآورده ام شكر نعمت بجا
سزاوار نعمت به هر دو سرا
صفحه 140، 141، 142، 143.